ایهان گلم تب داشت
ایهان عزیزم سلام مامانی گلم ما شاالله امروز شنگول منگولی و خوب خوب شدی چهارشنبه هفته پیش بابایی شبکار بود و من وتو تنها تو خونه موندیم اولا حالت خیلی خوب بود با هم شام خوردیم وتو بازی کردی وتا ساعت ١٠خوابیدی ام چشت روز بد نبینه همین که بیدار شدی اوقاتت ریخت بهم و تب کردی ....دیگه از بغل مامان پایین نمی اومدی..........خیلی شب سختی بود تا ساعت سه نصفه شب بیدار بودی یه ساعت خوابیدی بااااااااااز با گریه بیدار شدی باااااااااااز بغلم بودی وسر پا بودیم........دو سه بار نصفه شب به بابا زنگ زدیم تا شاید یکم اروم بشی...ساعت شش باز یکم خوابیدی هشت که بابایی اومد بیدار شدیخیلی بی تابی می کردی بردیمت دکتر ولی همچین فایده ای نداشتتا امروز که ما...
نویسنده :
فاطمه
17:39